جدول جو
جدول جو

معنی کیسه بستن - جستجوی لغت در جدول جو

کیسه بستن
(لَ)
ایجادکیسه و حفره های چرکی به وسیلۀ عوامل طفیلی و عفونی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی آخر ’کیسه’ شود
لغت نامه دهخدا
کیسه بستن
ایجاد کیسه ها و حفره های چرکی بوسیله عوامل طفیلی و عفونی
تصویری از کیسه بستن
تصویر کیسه بستن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کله بستن
تصویر کله بستن
پرده کشیدن، خیمه بستن، خیمه زدن، برای مثال درون خرگه از بوی خجسته / بخور عود و عنبر کله بسته (نظامی ۲ - ۱۵۶)، می دمد صبح و کله بست سحاب / الصبوح الصبوح یا اصحاب (حافظ - ۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کینه جستن
تصویر کینه جستن
انتقام گرفتن، کینه خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پینه بستن
تصویر پینه بستن
ستبر شدن پوست به ویژه در کف دست و پا در اثر زیاد کار کردن یا میانۀ پیشانی در اثر سجدۀ بسیار
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ تَ)
فردی از شاخۀ کیسه تنان. ج، کیسه تنان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کیسه تنان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
انتقام کشیدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَهْ تَ)
خود را گرد کردن جستن را چنانکه شیر و ببر و پلنگ و گربه و مانند آن. ابتدای حملۀ ددگان چون شیر وببر و پلنگ. خود را برای جستن گرد کردن، چنانکه درنده ای به سوی آدمی یا بچه گربه ای چون رسنی بر زمین کشند. جمع کردن شیر و ببر و پلنگ خود را به جانب دامی جستن از دور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، حمله کردن سباع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ کَ دَ)
نصب کردن خیمه از پارچۀ تنک و لطیف. (فرهنگ فارسی معین) :
ابر گوهربار زرین کله بندد در هوا
گر ز دریای کفش خورشید برگیرد غبار.
فرخی.
عروس ماه نیسان را جهان سازد همی حجله
به باغ اندر همی بندد ز شاخ گلبنان کله.
فرخی.
چون هوا از گرد تاری کله بست
بر زمین خون مفرشی دیگر کشید.
مسعودسعد.
چون زبور خواندی از خوشی آواز او مرغان هوا کله بستند از بالا. (مجمل التواریخ و القصص).
نه کله بندد شام از حریر غالیه رنگ
نه حله پوشد صبح از نسیج سقلاطون.
جمال الدین عبدالرزاق.
صبحدم چون کلّه بندد آه دودآسای من
چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من.
خاقانی.
بسا ابرا که بندد کلۀ مشک
به عشوه باغ دهقان را کند خشک.
نظامی.
درون خرگه از بوی خجسته
بخور عود و عنبر کله بسته.
نظامی.
شب از عنبر جهان را کله می بست
زمستان بود و باد سرد می جست.
نظامی.
چون فلک قبای اطلس روز از پشت جهان باز کرد و لباس شب درپوشید و فرزین چرخ که ماه خوانند به شاهرخ از جمشید فلک که خورشید گویند ببرد و از نور او در شب دیجور خود کله بست. (تاریخ طبرستان) ، به کنایه، دایره وار گرد چیزی فراهم آمدن: چنان شد که هر وقت پای در رکاب آوردی سیصد نفر علوی شمشیر کشیده گرداگرد او کله بستندی. (تاریخ طبرستان).
می دمد صبح و کله بست سحاب
الصبوح الصبوح یا اصحاب.
حافظ.
و رجوع به کله شود، نصب کردن کله. نوعی آذین بستن در جشن ها:
کله بستند گرد شهر و سرای
شهریان ساختند شهرآرای.
نظامی.
چون مهد خواهر به مدینۀ تبریز رسید، شهر را آیین بستند و کله بستند. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاورص 21). و رجوع به کله شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ کَ دَ)
کره زدن. کره برآوردن. کره گرفتن: تعشیش، کره بستن نان. (زوزنی). کپک زدن. سپیدک زدن. اور زدن. رجوع به کره گرفتن و کره برآوردن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
انتقام کشیدن. انتقامجویی کردن. خونخواهی کردن. کینه کشیدن. کینه خواستن:
ز ایوان به دشت آمد افراسیاب
همی کرد بر کینه جستن شتاب.
فردوسی.
کینه نجوید مگر از دوستان
بر چه نهادی تو الهی بناش ؟
ناصرخسرو.
هر آن کسی که همی کینه جست با تو به دل
نه دیر، زود که بخت بدش پشیمان کرد.
مسعودسعد.
و رجوع به کینه خواستن و کینه کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(وْ خوَرْ / خُرْ دَ)
حصول فایده از چیزی. (فرهنگ فارسی معین) :
کوه از پی حکم تو کمر بست
کان ازکرم تو کیسه بربست.
خاقانی (تحفهالعراقین، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ زَ دَ)
شوخ گرفتن روی زخم و پوست دست و مانند آن. شوخگین شدن. کوره بستن. پینه بستن. شوغه بستن. کبره بستن. رجوع به کبره بستن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ رَ / رِ دَ)
ظاهر شدن پوستۀ نازک بر روی زخم. (فرهنگ فارسی معین) ، کلفت شدن پوست کف دست و غیره بر اثر کار بسیار و تماس با اشیاء. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ لَ)
سخت شدن پوست دست و پای و زانو یاپیشانی آدمی از بسیاری کار یا رفتن و یا سجده کردن و ستبر شدن زانو یا سینۀ شتر بعلت سائیدگی بزمین. کوره بستن. کبره بستن. رجوع به پینه شود:
پینه بسته ست جفتۀ هردو
بس که از حکه کون بکون زده اند.
محسن وضیحی (از آنندراج).
- مثل زانوی شتر پینه بستن، سخت پینه دار شدن
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
غوزه کردن. قبه کردن خشخاش: افیون از این شهر (اسیوط) خیزد وآن خشخاش است که تخم او سیاه باشد. چون بلند شود و پیله بندد اورا بشکنند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 79)
لغت نامه دهخدا
(رَ صَکَ دَ)
کین بستن. انتقام کشیدن، دشمن شدن. عداوت پیدا کردن:
به کیش حق پرستان کینه نتوان بست با دشمن
مسلمانی گره از رشتۀ زنار بگشاید.
میرزا معز فطرت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَدَ)
بند زدن
لغت نامه دهخدا
حصول فایده از چیزی: کوه از پی حکم تو کمربست کان از کرم تو کیسه بربست. (تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاه بستن
تصویر کلاه بستن
تهیه کردن کلاه کله بستن: (تا دید سر برهنگی طفل اشک ما دریا بدست موج کلاه حباب بست)، (طاهر غنی)
فرهنگ لغت هوشیار
ظاهر شدن پوسته ای نازک بر روی زخم، کلفت شدن پوست کف دست و غیره بر اثر کار بسیار و تماس با اشیا. ظاهر شدن پوسته ای نازک بر روی زخم، کلفت شدن پوست کف دست و غیره بر اثر کار بسیار و تماس با اشیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پینه بستن
تصویر پینه بستن
کلفت شدن قسمتی از پوست کف دست یا پا از زیادی کارسسس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله بستن
تصویر کله بستن
نصب کردن خیمه از پارچه تنک و لطیف: (میدهد صبح و کله بست سحاب الصبوح الصبوح یا اصحاب خ) (حافظ)، نصب کردن کله: (چون مهد خواهر تبریز بمدینه رسید شهر را آیین بستند و کله بستند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین بستن
تصویر کین بستن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کینه بستن
تصویر کینه بستن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه بستن
تصویر کاسه بستن
بند زدن (کاسه)
فرهنگ لغت هوشیار
فردی از شاخه کیسه تنان شاخه ای از جانوران پر سلولی که بدن آنها ساده ترین ساختمان پر سلولیها را دارد. این جانوران فاقد قرینه دو طرفی هستند و بدین سبب جزو گروه جانوران گیاهی شکل و ازپست ترین حیوانات محسوب میشوند و از لحاظ تکاملی اولین شاخه جانوران را بوجود میاوردند. کیسه تنان اکثر بطور ثابت زندگی میکنند و افراد مختلف بصورت اجتماع مانند شاخه های درخت بر روی پایه ثابتی قرار دارند ولی عده ای از این جانوران دارای زندگی آزاد میباشند و شنا گرند. برخی از آنها دریازی میباشند و در آب مردابها و گودالها و رود های آرام بر روی گیاهان آبزی متکی هستند. ئیدر ها و چتر های دریا یی و مرجانها جزو جانوران این شاخه محسوب میشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله بستن
تصویر کله بستن
((کَ لِّ. بَ تَ))
خیمه زدن
فرهنگ فارسی معین